پلک های مرطوب مرا باور کن؛ این باران نیست که می بارد، صدای خسته من است که از چشمانم بیرون میریزد.

 

تو دنیای ما آدم ها یک حالتیست به نام کم آوردن،

توکه خدایی نمی تونی تجربه اش کنی 

خوش بحالت!!!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

من مُرده ام...

به نسیم خاطره ای تکانی می خورم همین...



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه



 "تو" دو حرف بیشتر نیست؛

کلمه کوتاهی که برای گفتنش،

جانم به لب رسید و نا تمام ماند...!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

رویاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید من روزی در این دنیا بودم

خدایا می شود استعفا دهم؟

کم آورده ام...!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

احساس می کنم بد بازی را باختم...

حواست هست؟

من یارت بودم نه حریفت!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

حالم بهم می خورد،

یکی مرا به تخت ببندد

می خواهم زندگی را ترک کنم.



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

دستت را باز نکن

حسم را تباه نکن

بگذار فقط تصور کنم

که در دستانت برایم کمی عشق پنهاست است!!!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 عینک دودی ات را بردار

بگذار هوایم آفتابی شود!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

فکر می کردم تو "همدردی"

ولی نه!

تو هم "دردی".



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

چه شده پنجره شوق چرا بسته شدی...

شاید از همنفسی با دل ما خسته شدی؟!!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت

گرچه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم و هر پنجره ای

که به سرسبزترین نقطه بودن باز بود

و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود

من نه عاشق بودم 

و نه دلداده به گیسوی بلند

و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم 

که مرا از پس دیوانگیم می فهمید

آرزویم این بود، دور اما چه قشنگ:

که روم تا در ِ دروازه نور

تا شوم چیره به شفافی صبح

به خودم می گفتم

تا دم پنچره ها راهی نیست

من نمی دانستم که چه جرمی دارد

دستهایی که تهی ست

و چرا بوی تعفن دارد 

گل پیری که به گلخانه نرست

روزگاریست غریب

من چه خوش بین بودم

همه اش رویا بود

و خدا می داند سادگی از پس دلبستگیم پیدا بود.



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

میان نیایش های شبانه ام بود 

که فهمیدم دلم پر است

و دستانم خالی!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

هر که فرهاد شود در ره عشق

همه کس در نظرش شیرین است

تهمت کفر به عاشق نزنید

عاشقی پاکترین آیین است.



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

من فقط می خواستم وازه بخرم

و سکوت بفروشم

"یک تجارت دردناک"



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

"عاشقتم"

یک کلمه است با دنیایی از مسئولیت؛

گفتنش هنر نیست،

مسئولیت پذیریش هنر است!

 



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

بیادتم به وسعت قلب کوچکم!

میدانم کم است!

اما قلب هر کس تمام زندگی اوست!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

عشق آدمو داغ می کنه،

ولی دوست داشتن آدمو پخته می کنه؛

هر داغی روزی سرد میشه،

ولی هیچ پخته ای دیگه خام نمیشه!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

عشق یعنی به کسی اختیار بدی که نابودت کنه

اما اعتماد کنی که این کارو نمی کنه!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

میدونی بن بست زندگی کجاست؟

جایی که نه حق خواستن داری

نه توانایی فراموش کردن!!!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

دست به دامن خدا که می شوم

چیزی آهسته درون من به صدا در می آید

که نترس...

از باختن تا ساختن ِ دوباره، فاصله ای نیست.



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه