پلک های مرطوب مرا باور کن؛ این باران نیست که می بارد، صدای خسته من است که از چشمانم بیرون میریزد.

 

سرزمین دلم سال ها بر اثر جفای روزگار غریب و سرد

به سرزمین یخ زده تبدیل شده بود 

تا اینکه وجود گرما بخش تو 

با آن نگاه پر امید، 

جوانه های سبز امید را در دلم کاشت

و اینک دلم یکپارچه سبز است

و این سبزی را مدیون آفتاب مهربانی توست

که به ناکجا آباد دلم تابیدی

و سیراب از هر مهربانی کردی

کاش این نور مهرت هرگز به غروب ننشیند.



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

گاهی حجم دلتنگی هایم آنقدر زیاد می شود، 

که دنیا با تمام وسعتش برایم تنگ می شود.

دلتنگم...!

دلتنگ کسی که گردش روزگارش به من  که رسید از حرکت ایستاد...

دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...

دلتنگ خودم...

فردی که مدت هاست گم کرده ام...!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

دلم شکست...!

خودم شکسته هاشو جمع کردم

تا کسی منت دست زخمی شو سرم نذاره!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

ترسم آن روز بیایی که نباشد بدنم

کوزه گر کوزه بسازد ز خاک بدنم

لب آن کوزه بسازند ز خاک لب من

بی خبر لب بگذاری به لبان دهنم.



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

همسفر بادها رفته ام از یادها،

فاصله ای نیست تا لحظه ویرانیم.



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

دلتنگ که باشی آدم دیگری می شوی

خشن تر، عصبی تر، کلافه تر و تلخ تر...

و جالب تر اینکه با اطرافت هم کاری نداری

همه اش را نگه میداری 

و دقیقا سر کسی خالی می کنی

که دلتنگش هستی...!

 



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

به فاصله یک نفس از تو دورم!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 


آنقدر غرق در آهنگ صدایت بودم که ندیدم تنهام

و صدای باد است که به من می گوید

او دلش با دگریست، تو کجای کاری؟!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

این شاخه نازک سرنوشت تحمل وزن هر دوتایمان را نداشت!

بالاخره یک روز می شکست!

شاید این تنها دلیلی بود،

که من دست هایت را ول کردم

و از چشم هایت افتادم!!!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

دل سبزم و گره زد و رفت

تا به آرزوهایش برسد...!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

برو...

پشت سرت را هم نگاه نکن

اتفاقی نیفتاده، هیچ...

فقط و فقط کمی تنهاییم بیشتر شد!!!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

تو کیستی؟

که سفر کردن از هوایت را نمی توانم

حتی با بال های خیال...!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

گاهی غمگینانه ترین احساسات 

زیباترین اشعار را می سازد!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

انگار آخرین سهم ما از هم

همین سکوت اجباریست.



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

خدایا دلتنگ شده ام به اندازه آسمانت!

دیروز آرزو داشتم می توانستم دست اتفاق را بگیرم تا نیفتد

اما امروز فهمیدم اتفاق هم که بیفتد باز زندگی خواهم کرد 

چون تو می خواهی!!!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

من نیز باختم... این بار دلم را...

به سادگی همان شبی که ساده به تو دل بستم!!!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

من هنوز به یاد دارم که برای داشتنت

دلی را به دریا زدم که از آب واهمه داشت...

کاش می فهمیدی...!



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

تو را تا فردا تا سپیده با خود خواهم برد

با یاد تو با عشق تو خواهم مرد

رفتن دلیل نبودن نیست...



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

کسی را می خواهم که آغوشش را...

شانه هایش را...

دست هایش را...

به من قرض بدهد 

تا یک دل سیر گریه کنم!

بدون هیچ سوالی ، جوابی ، نصیحتی و چاره ای.



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه


 

آمدنت را یادم نیست...

بی صدا آمدی بی آنکه بدانم

بی اجازه ماندی بی آنکه بخواهم

اما اکنون وجودم ماندنت را تمنا می کند.



:: موضوعات مرتبط: نوشته های بارونی، ،
نويسنده : غریبه