دلش شیـشه اے ...گونـہ هایش بارانـے..
دستانش کمے سرد..!نگاهش ستاره باران..
دلمـ یکــ ساده دل میخواهـد..بیایـد...با همـ برویـمـ..
نمیخواهمـ فرهاد باشد...کوه بتراشد..
میخواهمـ انساטּ باشد..نمیخواهمـ مجنوטּ شود..
سر بہ بیاباטּ بگذارد..میخواهم گاهے دردمـ را درمان باشد..
شاهزاده سوار بر اسب سفید نمیخواهمـ..
غریب آشنایـے میخواهمـ بیاید با پاے پیاده..
قلبش در دستش باشد..چشمانش پـر از باراטּ باشد..